نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.
که
از
دست
ارّه نجار
و تیشه
هزم
شکن
برای
من
نه
ریشه
ای
مانده
و نه
شاخه
ای
.
تبر آهسته
به
اوگفت : گناه
تو
این
است
که
الان
فصل
میوه
دادن
است
ولی
تو
میوه و ثمری
نداده
ای
.
تا
شب
صدای
تبر
هچنان
ادامه
داشت
و قطع
نشد و صبح
در آن باغ توده ای
از
هیزم
جمع شده
بود
.
وقتی کشاورز ( باغبان ) تنور
خودش
را با
آن
هیزم
روشن
کرد سپیدار
گریه
کرد
و دوباره
گفت
.
افسوس که به هیزم تبدیل شده ام و دنیای سوزان ( ستمگر ) بدن مرا این چنین در آتش بدبختی سوزاند .
شعله به او خندید و گفت از چه کسی شکایت می کنی؟ بی ارزشی تو تورا اینگونه پست وحقیر کرده است .
آن
درختی که
رشد
می
کند ولی
میوه
نمی
دهد
سرانجامش
شایسته
تر
از
این
نیست
که
سوزانده
میشود
.
حاصل
عمر
انسان
چیزی
جز
دانش
و
حکمت
نیست
ای
انسان
اگر
دانش
و
هنری
اندوخته
ای
حالا
وقت
ارائه
آن است
.
سخن
بیهوده ای
که
به آن
عمل
نمی
شود چه فایده
ای
دارد عمل و کار
خود
را درست
کن و
درست
انجام
بده
که
در
گفتار
بی
عمل
سودی
نیست
.
اگر
شب و
روز و
ماه
و سال
تو به
تنبلی
و
تن
پروری
بگذرد
و
کار
مفیدی
برای
آخرت
انجام
ندهی ، روز قیامت
که
روز
حساب
اعمال
و
پاداش
دادن
است
کار
تو
دشوار میشود
.
گفت: میباید تو را تا خانهی قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانهی خمار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
گفت: میبسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت:ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هوشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
وای از کشورم که جون مردمش بی اهمیتهتعداد صفحات : -1